بررسى نقادانه وحی و كتاب مقدس در الهيات كاتوليك(1)
بررسى نقادانه وحی و كتاب مقدس در الهيات كاتوليك(1)
بررسى نقادانه وحی و كتاب مقدس در الهيات كاتوليك(1)
نويسنده:حميد بخشنده
اشاره
مقدمه
معنا و كاربرد وحى
لغت نامه زبان فرانسه3 سه معناى متمايز را براى وحى در متون يهودى ـ مسيحى ذكر كرده است:
1) وحى طبيعى، يعنى خودآشكارسازى خدا از طريق خلقت و ضمير انسان;
2) وحى فراطبيعى، يعنى اين كه خدا از طريق كلماتى كه به پيامبر خود خطاب مى كند، معرفت به هستى خود، اراده خود، و طرح خود را آن گونه كه در تاريخ آشكار شده است، به انسان ابلاغ مى كند;
3) وحى مستقيم، يعنى ارتباطى كه خدا مستقيماً با يكى از برگزيدگان خود، بهويژه از طريق مكاشفه يا گفتوگو، برقرار مى سازد.
بنا به قاموس كتاب مقدس واژه وحى در كتاب مقدس در معانى زير به كار رفته است:
1) نبوت مخصوص شهر، مملكت يا يك قوم (اعداد 24:2; دوم سموئيل 23:1; 15:1);
2) رئيس، يعنى آيتى براى يك قوم (خروج 12:10);
3) الهام (خروج 13:6; ملاكى 1:1; روميان 11:4). وحى به معناى «الهام» و حلول روح القدس در مصنفان كتب مقدس است.
در الاهيات، اين واژه عموماً اشاره به اقدامى است كه خدا از طريق آن، مشاركت در علم خود، از جمله آگاهى عميق از خود را به خلائق مى بخشد. چنين ارتباطى فراطبيعى است، زيرا فراتر از چيزهايى است كه آدمى مى تواند با قواى اختصاصى خود به آنها پى ببرد.
اما وحى به اين امور محدود نيست. ممكن است خدا راه هاى فراطبيعى را براى ابراز حقايقى مناسب بداند كه فهم آنها به خودى خود خارج از توانايى هاى عقل نيستند. حقيقت وحى اين واقعيت است كه وحى سخن مستقيم خدا با بشر است. اما اين ارتباط ممكن است از طريق واسطه صورت گيرد. وحى به طور فشرده در بخشنامه شوراى واتيكان «ايمان كاتوليك» تبيين شده است. اعتقادنامه «لامنتابيلى» (سوم ژوئيه، 1907)، با محكوم كردن موضع مخالف، اظهار مى كند كه اعتقادات جزمى اى را كه كليسا به عنوان وحى ابراز مى كند، «حقايقى هستند كه از آسمان نازل شده اند» و نه «تفسير واقعيت هاى دينى اى كه ذهن بشر به سختى به دست آورده است».
وحى آن گونه كه توضيح داده شده كاملا متفاوت است با :
الهام امورى كه خدا به صاحب يك كتاب مقدس عطا مى كند; زيرا الهام گرچه مستلزم اشراق خاص ذهن است و به موجب آن، آدمى دريافت كننده انديشه هايى از اين قبيل است كه خدا مايل است او به نگارش بپردازد، لزوماً ابلاغ فرا طبيعى اين حقايق محسوب نمى شود.
روشن بينى هايى كه ممكن است خدا گهگاه به يكى از مؤمنان ببخشد تا اهميت حقيقتى دينى را كه تا به حال به طور مبهم فهميده شده است، آشكارا بفهمد;
امداد الاهى كه به واسطه آن، پاپ هنگام عمل به عنوان معلم عالى مقام كليسا، از همه خطاها در مورد ايمان يا اصول اخلاقى مصون مى ماند.
تاريخچه وحى پژوهى در مسيحيت
احكام كليسا بيشتر مربوط به ذكر مضامين وحى در پاسخ به بدعت هاى خاص است. در قرون وسطا، كليسا مكرراً عليه انكارهاى مانويان نسبت به يكى بودن خداى عهد قديم و عهد جديد بيانيه مى دادند. شوراى لاتران چهارم، كه اين نكته را بسط داد، در 1215 اظهار داشت كه خدا «از طريق موسى و پيامبران مقدس و بندگان ديگرش، به ترتيب در برهه هاى زمانى مختلف» «تعاليم سودمند» را به بشريت عرضه كرده است، و اوج آن در عملى است كه از طريق آن، «تنها پسر مولود خدا، عيسى مسيح... با وضوح بيشتر، راه زندگى را آشكار كرد».
بنابه مصوبه شوراى ترنت، كه در سال 1545 به دستور پاپ پل سوم تشكيل شد، كتاب مقدس عبارت است از نسخه لاتينى (وولگات). سنت نيز هموزن كتب مقدس شمرده شد. شوراى ترنت در بحث خود از مراجع معتبر الاهى براى تعاليم به طور ضمنى به ماهيت وحى پرداخت. اين شورا اعلام كرد كه بشارت مسيحى، كه «سابقاً در كتب مقدس توسط پيامبران وعده داده شده است»، نخست توسط عيسى مسيح به طور شفاهى اشاعه داده شد. سپس رسولان، بر اساس آنچه از عيسى مسيح شنيده بودند، تحت تعليم روح القدس، به گسترش آن پرداختند.
در قرن نوزدهم، تعدادى از اشتباهات اساسى راجع به وحى و ايمان به باد انتقاد گرفته شد. ايمان گرايان به علت اين نقطه نظرشان كه شواهد معتبر به طور قاطع مؤيد ايمان نيست، مورد نكوهش قرار گرفتند. عقل گرايان و لاادرى گرايان به ترتيب به خاطر انكار امكان وحى و نفى امكان فهم وحى مطرود شدند. همچنين اين موضع شبه عقل گرايانه، كه با بلوغ كامل عقل بشرى همه اعتقادات جزمى مسيحى را مى توان با علم و فلسفه و بدون توسل به مقامات كليسا اثبات كرد، رد شد.
در شوراى اول واتيكان (1869ـ1870) كه به دستور پاپ پيوس نهم تشكيل شد، دو بخشنامه در مدت هشت ماه تدوين شد كه در نخستين بخشنامه آن، موضوع «وحى» مورد توجه قرار گرفت. تعاليم كليسا راجع به امكان، تحقق و ماهيت وحى را شوراى واتيكانى اول عرضه كرد و اين آموزه را مشروع شمرد كه دانش بشرى داراى دو نظام متمايز است: معرفت طبيعى، يعنى عقل و معرفت فراطبيعى، يعنى وحى. گرچه عقل بشرى قادر است در پرتو نور طبيعىِ خود به نوعى معرفت از خدا دست يابد، اما خدا از روى خيرخواهى راضى شد كه خود و احكام ابدى خود را از راهى فراطبيعى آشكار سازد.
وحى داراى هدفى دو بعدى است: نخست آن كه، وحى اين امكان را فراهم مى سازد تا مهم ترين حقايق قابل فهم دين را همگان با اطمينان و بدون آميختگى به اشتباه دريابند; دوم آن كه وحى اين توانايى را به انسان به عنوان مخلوق هوشمند مى دهد كه به سوى آن غايت فراطبيعى كه خدا برايش مقدر كرده است، جهت گيرى كند. اگر انسان صرفاً تقديرى طبيعى داشت، وحى داراى ضرورت اخلاقىِ صرف مى بود، اما با توجه به دعوت آزاد انسان به رؤيت شهودى خدا، وحى براى حصول نجات ضرورت تام دارد. از اين رو امور وحى شده نه تنها شامل حقايقى است كه عقل انسان مى تواند با تلاش خود آنها را دريابد، بلكه مهم تر از اين، دربردارنده اسرارى الاهى نيز است كه به هيچوجه نمى توان بدون وحى بدان ها پى برد. اين اسرار، حتى پس از انكشاف همچنان در نزد خدا مستور باقى مى مانند، به گونه اى كه انسان مى تواند آنها را تنها به طور مبهم در زندگى خود درك كند.
در شوراى اول واتيكان، روابط وحى و عقل مورد توجه قرار گرفت. اين شورا اظهار كرد كه عقل نمى تواند هيچ گونه پوچى را در واقعيت يا مضامين وحى مسيحى مشاهده كند. در واقع عقل مى تواند در سايه نشانه هاى قابل قبول فراوان، بهويژه معجزات و پيشگويى ها، معقول بودن اعتقادورزى را ثابت كند. هنگامى كه ايمان تحقق يابد، عقل مى تواند به طور ثمربخشى درباره داده هاى وحى تأمل كند. اگر اين تأمل با جديت، پارسايى و تواضع توأم باشد، عقل مى تواند به دريافتى پرفايده از اسرار نايل آيد. چنين دريافتى مى تواند از مقايسه رازهاى وحيانى با يكديگر و با فرجام نهايى انسان و امورى كه به طور عادى دانسته شده اند، پديد آيد.
گرايش هاى تجددخواهانه در آغاز قرن بيستم مناسبتى را براى توضيحات بيشتر فراهم كرد. مرجعيت تعليمى كليساى كاتوليك اظهار كرد كه وحى صرفاً شور و احساسى نيست كه از اعماق ناخودآگاه مى جوشد. وحى داراى محتواى عقلانى مشخصى است كه نه بر پايه شواهد باطنى، بلكه به استناد خداى منكشف پذيرفته مى شود. چنين پذيرشى بهواسطه شواهد بيرونىِ معتبر بهويژه معجزات و پيشگويى ها، كه تأثير خود را بر ذهن مدرن از دست نداده است، تأييد مى شود. اصول اعتقادى كليسا، حقايق وحيانى است; آنها در طول زمان به مجموعه عقايدى كه داراى معناى ديگرى باشند، تغيير نمى يابند.
در شوراى دوم واتيكان (1962ـ1965) كه به دستور پاپ جان بيست و سوم تشكيل شد، «وحى الاهى» مورد بحث و اختلاف نظر شديد قرار گرفت و پيش از انتشار سند نهايى مربوط به وحى، در پنج مرحله نسخه هاى تدوين و مورد تجديدنظر قرار گرفت.33اين شورا بخشنامه كاملا عقيدتى، دى وربوم ، را به موضوع وحى اختصاص داد.35 دى وربوم و نيز كتاب تعاليم كليساى كاتوليك در ذيل سه عنوان: (1) وحى خدا، (2) انتقال وحى و (3) كتاب مقدس به موضوع وحى پرداخته است. اينك در بخش اول مقاله، به بيان «وحى خدا» در الاهيات كاتوليك و نيز بررسى و نقد آن مى پردازيم; در بخش دوم، ديدگاه كليساى كاتوليك را در باره «كتاب مقدس» ذكر كرده، مورد نقادى قرار مى دهيم و در بخش سوم، نقطه نظر كليساى كاتوليك مبنى بر پايان يافتن وحى پس از عيسى مسيح را به بحث مى گذاريم.
وحى خدا
وحى الاهى تنها به صورت كلامى نيست، بلكه به صورت غيركلامى نيز صورت مى گيرد و در واقع وحى خدا در عيسى، صورت كامل خود را مى يابد: طرح وحى الاهى «از طريق اعمال و كلماتى كه ذاتاً به يكديگر وابسته اند» در يك زمان تحقق مى يابد. خدا به تدريج با انسان ارتباط برقرار مى كند. خدا انسان را آماده مى كند تا در طى مراحلى وحى فراطبيعى را بپذيرد كه اين وحى در شخص و رسالت كلمه متجسد، يعنى عيسى مسيح به اوج خود مى رسد.
همچنين وحى امرى مستمر بوده است كه در دوره هاى تاريخى متعددى از طريق نوح، ابراهيم، و موسى رخ نموده است: خدا «از همان آغاز خود را بر پدر و مادر نخستين ما نماياند». او آنان را به ارتباط صميمانه با خود دعوت مى كند و جامه فيض و عدالت را بر آنان مى پوشاند. اين وحى به سبب گناه پدر و مادر نخستين ما قطع نمى شود. «بعد از هبوط، خدا آنان را با اميد نجات و وعده رستگارى دلگرم كرد و همواره توجه اش به نسل بشر را نشان داد. زيرا او مى خواهد به همه كسانى كه با پايدارى در اعمال خير به دنبال نجات اند، زندگى جاودان عطا كند».
پيمان با نوح بعد از طوفان نيز بيانگر اصل تدبير الاهى نسبت به «امت ها»ست. اين پيمان در طول دوره هاى امت ها، به قوت خود باقى مى ماند و سپس خدا ابراهيم را برمى گزيند: خدا به منظور گرد آوردن بشريت متفرق، ابراهيم را از ولايت خود، مولد خويش و از خانه پدر خود فرا مى خواند (پيدايش 12:1)، و او را ابرام مى گرداند، يعنى «پدر امت هاى بسيار»; «از تو جميع قبايل جهان بركت خواهد يافت». ذريه ابراهيم امانت دار پيمانى خواهند بود كه با مشايخ، يعنى افراد برگزيده، بسته شد و فراخوانده شدند تا براى روزى آماده شوند كه خدا تمام فرزندانش را در يك كليسا جمع خواهد كرد. آنان ريشه آن درختى خواهند بودكه امت ها وقتى ايمان مى آورند بدان پيوند زده مى شوند. مشايخ، پيامبران و برخى شخصيت هاى ديگر عهد عتيق در تمام سنت هاى عبادى كليسا به عنوان قديس مورد تكريم بوده اند و هميشه خواهند بود.
و آنگاه موسى واسطه وحى الاهى مى شود: خدا، بعد از مشايخ، اسرائيل را با رهانيدن از بردگى در مصر، به عنوان قوم خود شكل داد. او با آنان عهد كوه سينا را پى ريزى كرد و از طريق موسى شريعتش را به آنان عطا كرد تا او را خداى واحد زنده و حقيقى، پدر مآل انديش و داور عادل بدانند و بدين عنوان به او خدمت كنند، و منتظر منجى موعود باشند.
و در نهايت، عيسى «واسطه و كمال همه وحى ها» است. خدا همه چيز را در اين كلمه خود گفته است. در اين ميان، قديس يوحناى صليبى، آيات 1 و 2 از نامه به عبرانيان را به نحو شگفت انگيزى تفسير كرد:
او با اعطا كردن پسرش به ما كه تنها كلمه اش است (زيرا كلمه ديگرى ندارد)، به يكباره همه چيز را در اين يگانه كلمه اش گفته است و چيز ديگرى براى گفتن ندارد... زيرا آنچه را به طور پراكنده به پيامبران گفته است، اكنون با اعطاى اين كل كه پسرش است، به يك مرتبه همه چيز را به ما گفته است. هر كه چشمانش را بر مسيح كاملا متمركز نكند و با تمايل به نوعى بدعت ديگر به سر برده، جوياى خدا باشد يا آرزومند نوعى مكاشفه يا وحى باشد، نه تنها به خاطر رفتار احمقانه، بلكه به خاطر رنجاندن او گناهكار خواهد بود.
نكته آخر آن است كه بنابه ديدگاه كليساى كاتوليك، پس از عيسى مسيح، وحى ديگرى نخواهد بود. «بنابراين، تدبير نجات مسيحى، بدين لحاظ كه همان عهد جديد و نهايى است، هرگز از بين نخواهد رفت; و پيش از تجلّى شكوهمند خداوند ما عيسى مسيح، توقع وحى همگانى جديدى نمى رود». با اين حال، اگرچه وحى از قبل كامل است، معناى آن كاملا روشن نشده و اين بر عهده دين مسيحيت است كه به تدريج و در طول قرن ها معناى تام خود را دريابد.
بررسى و نقد ماهيت وحى در الاهيات كاتوليك
وحى غير زبانى درست در نقطه مقابل وحى به معناى نخست مى باشد; در اين مورد خدا همان گونه كه خود را در طبيعت و برخى رخدادها منكشف و نمايان ساخته، در مسيح نيز منكشف كرده است; بدين ترتيب مسيح بنده خدا و طرف وحى نبوده، بلكه موجودى است كه خدا در آن تجلى كرده و در جسد جسمانى به سوى انسان ها آمده است; در اين صورت خود مسيح وحى متجسد است. بر طبق ديدگاه غيرزبانى، مضمون وحى مجموعه اى از حقايق در باره خدا نيست، بلكه خدا از راه تأثير گذاشتن در تاريخ، به قلمرو تجربه بشر وارد مى گردد. از اين ديدگاه، احكام كلامى مبتنى بر وحى نيستند، بلكه بيانگر كوشش انسان براى شناخت معنا و اهميت حوادث وحيانى به شمار مى روند.
ب. بررسى و نقد وحى زبانى و غيرزبانى: اگر كسى در باب ماهيت وحى قائل شود كه وحى مجموعه اى از گزاره هاى آسمانى نازل شده است، در اين صورت ديگر نمى تواند مسيحِ پيام آور را خدا، يا فرزند خدا و يا يكى از سه خدا بخواند: «اى اسرائيل! بشنو، خداوندى كه خداى ماست يك خداوند است.(مرقس 12:29). «خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب، خداى اجداد ما، بنده خود عيسى را به جلال رسانيده است»(اعمال رسولان 3:26). كلام خداوند بر انبيا و رسولانى نازل شده كه ايشان نيز برحسب اصطلاح زبان هاى فرزندان نوع بشر، بر آن وحى مقدس متكلم شوند و وحى مسطور را يا خود نبى و رسول بنفسه مى نوشت و يا به كاتب ديگر رجوع مى فرمود. طبق اين تفسير از وحى، بندگان برگزيده خدا تعاليم و سنن و يا گزارش هاى تاريخى را از مقام ربوبى برمى گيرند، و گيرنده وحى، انسانى است برتر كه شايستگى ارتباط با عالم بالا را داراست. اين تفسير از وحى در كلام اسلامى نيز مورد قبول است.
اما ديدگاه وحى غيرزبانى بر آن است كه خدا خود را از راه هايى غير لفظى، يعنى در طبيعت و رخدادهاى تاريخى سرنوشت ساز و نيز تجسد در عيسى مسيح نمايانده است. انكشاف خدا در مسيح از آن بخش از عهد جديد برخاسته كه به مسيح جنبه الوهى داده است و به آن چيزى است كه از نوشته هاى پولس و يوحنا به دست مى آيد، اما اين ديدگاه (وحى غيرلفظى) با آيات متعدد ديگر از كتاب مقدس مسيحى ناسازگار است. در اناجيل و فرموده هاى عيسى مسيح در عهد جديد، بارها مى خوانيم كه عيسى خود را بنده و فرستاده خدا مى داند و از ديگران هم مى خواهد كه خداى يگانه را بپرستند: «خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب، خداى اجداد ما، بنده خود عيسى را جلال داد» (اعمال رسولان 3:13). «براى شما اولا خدا بنده خود عيسى را برخيزانيده، فرستاد تا شما را بركت دهد، به برگردانيدن هر يكى از گناهانش» (اعمال رسولان 3:26). «عيسى در جواب ايشان گفت: تعليم من از من نيست، بلكه از فرستنده من» (يوحنا 7:16ـ17). او جز يك پيامبر نبود و همانند ديگر انبياى اولوالعزم رسالت راهنمايى و ارشاد و پيام رسانى خداى متعال را انجام مى داد و هرگز ادعايى همچون فرزند خدا و متحد با ذات حق بودن نداشت. «عيسى به ايشان فرمود: "پيامبر بى حرمت نباشد، مگر در شهر خود و ميان خويشاوندان و خانواده خويش". و در آنجا هيچ معجزه اى نتوانست نمود، جز اين كه دست هاى خود بر چند مريض نهاده، ايشان را شفا داد»(مرقس 6:4 ـ 5). مسيح فقط پيام هاى خداوند را مى رساند و از خود چيزى ندارد: «...من شخصى هستم كه كه با شما به راستى كه از خدا شنيده ام ، تكلم مى كنم» (يوحنا 8:40). «عيسى به ايشان گفت: "اگر خدا پدر شما مى بود، مرا دوست مى داشتيد، زيرا كه من از جانب خدا صادر شده و آمده ام. من خودسرانه پيش شما نيامده ام، بلكه خدا مرا پيش شما فرستاده است". براى چه سخن مرا نمى فهميد؟... شما از پدر خود ابليس مى باشيد» (يوحنا 8:42ـ44).
جالب اين كه اناجيل موجود براى عيسى نسب نامه خاصى مى نويسند كه او از نسل داوود و يا از مادرى به نام مريم متولد شده است، جز اين كه مريم او را از روح القدس باردار شده است. اين اعتراف در انجيل لوقا در رابطه با بشارت به مريم چنين آمده است: «روح القدس بر تو نازل خواهد شد و قدرت خدا بر تو سايه خواهد افكند. از اين رو، آن نوزاد مقدس پسر خدا خوانده خواهد شد»(لوقا 1:35). تعبير «پسر خدا بودن» در اين عبارت، جز يك تعبير تشريفاتى بيش نيست كه به معناى «بنده مقرب خدا» است وگرنه او انسانى فناپذير و البته پيامبر بود.
بدين ترتيب، بدون شك عيسى مسيح، خود را انسان و بنده فرستاده ى خدا مى دانست و يقين داشت كه خداوند او را به پيامبرى برانگيخته و مانند ديگر پيامبران بنى اسرائيل براى راهنمايى و ارشاد مردم آمده است. عيسى مسيح، شريعت موسى را قبول داشت و خود را «كامل كننده» آن معرفى مى كرد; عيسى مسيح با صراحت تمام به انسان بودن و پيامبر بودن خود اعتراف دارد و بيان مى كند كه او تكميل كننده ى شريعت موسى مى باشد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}